نمیدونستم دایی الف هم خونه اس و کنار مامان:|
هیچی من ادامه دادم فلان چیز ک چربه فلان چیزو ک نمیخوام فلان چیز که تموم شده چی بخورم؟:((
دایی گف: دایی قربونت برم تو باید خودت برای یه خونواده غذا درست کنی:|| باید بیای به مامان بگی امشب چی میخواین من براتون درست کنم:||
مامانِ مهربون پشت من در اومد و گفت سرماخورده الهام( هر چند ک خودم و خودش و داییم میدونیم سرماهم نخورده بودم تاحالا از این خیرا به کسی نرسوندم[خنده ی شرمسار])
من گفتم:دایی جان من که دیگ ازم گذشته شما دخترتو جوری تربیت کن که این مدلی باشه:)))
هیچی دیگ شروع کرد ب نصیحت ک عزیزم من برا خودت میگم خدایی نکرده جلوی کسی نمیگم ک بخوای خجالت بکشی صب پس صب تنها شدی مامان و بابات کنارت نبودن باید خودت بلد باشی یه چیزی:||
من کله ام داشت تاب برمیداشت ب زور سرپا بودم این چی میگفت:||
خندیدم گفتم دایی جان من چیزی کم ندارم ک بخوام خجالت بکشم بابتش غذارو که همه بلدن سر هم کنن من وقت این کارارو ندارم=)))
خداروشکر دیگ چیزی نگفتΩΩ
_بابا هر کور و کچلی هم که باشه وقتی تنها باشه و مجبور میتونه یه چیزی سرهم کنه بخوره دیگه؟:| در ضمن دوسه باری هم ماکارونی و پلو درست کردم و نشون دادم ک پتانسیلشو دارم چیزی ک ندارم حوصله اس فقط:))))
_بماند ک ته دلم بهش حق میدادم:)))
کم:))...برچسب : نویسنده : elham2o بازدید : 81